اشعار جالب حافظ
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
اشعار جالب حافظ
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
اشعار جالب حافظ
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
اشعار جالب حافظ
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
اشعار جالب حافظ
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
اشعار جالب حافظ
فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
اشعار جالب حافظ
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم
باده از خون رزان است نه از خون شماست
اشعار جالب حافظ
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
اشعار جالب حافظ