اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند.
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید … او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
توفان طعنه خنده ما را ز لب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو بموج حادثه تنها نشسته ایم
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
مائیم … ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم ... ما که جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه بجز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم!
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
آن آتشی که در دل ما شعله می کشید
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر بما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا! نداده بود
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام! ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد بعشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما»
اشعار قشنگ فروغ فرخزاد